نتایج جستجو برای عبارت :

به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی.

هرگز حَسَد نبردم بر منصبیّ و مالی
الّا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید –
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرّم تنی که محبوب از در فراز-اش آید –
چون رزقِ نیک‌بختان، بی زحمتِ سؤالی
همچون دو مغزِ بادام، اندر یکی خزینه،
با هم گرفته انسی، وز دیگران ملالی
دانی کدام جاهل بر حالِ ما بخندد –
کو را نبوده باشد در عمرِ خویش حالی
سالِ وصال با او یک روز بود گویی
واکنون – در انتظار-اش – روزی به‌قدرِ سالی
ایّام را، به ماه
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت که نمی‌دهی مجالی
 
نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی
چه غم اوفتاده‌ای را که تواند احتیالی
 
همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی
 
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن
به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی
 
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی
 
غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی
 
سخنی بگوی با من که چن
آهسته آهسته صدای پای بهار را می شنویم . زمستان عزم رفتن دارد ؛ اگر مجالی دهی این دو صبا هم می گذرد . بهار با تمام هیاهو لباس دشت و سبزه به تن می کند . زیبا تر  از همیشه به زمین می نشیند . 
موسیقی سیال زمان ؛ هر لحظه به گوش می رسد . 
بهار من را ؛ تو را و همه کسانی که با عشق نفس می کشند را صدا می زند . کوش بسپار به آوای طبیعت ؛ بدون شک صداب بهار را می شنوی . 
نفس بکش  با عشق نفس بکش .بگذار زندگی درون ریه هایت به جریان اوفتد . انوقت به هر عاشقی که رسیدی , لبخن
ای بی‌خبر بکوش، که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی؟
 
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق،
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی.
 
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی.
 
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی. 
 
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد،
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی. 
 
یک دم غریق بحر خدا شو ، گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی. 
 
از پای تا سرت همه نور خدا شود؛
در راه ذوالجلال چو بی پا و
سحرگاهی شدم سوی خرابات
که رندان را کنم دعوت به طامات
عصا اندر کف و سجاده بر دوش
که هستم زاهدی صاحب کرامات
خراباتی مرا گفتا که ای شیخ
بگو تا خود چه کار است از مهمات
بدو گفتم که کارم توبهٔ توست
اگر توبه کنی یابی مراعات
مرا گفتا برو ای زاهد خشک
که تر گردی ز دردی خرابات
اگر یک قطره دردی بر تو ریزم
ز مسجد بازمانی وز مناجات
برو مفروش زهد و خودنمائی
که نه زهدت خرند اینجا نه طامات
کسی را اوفتد بر روی، این رنگ
که در کعبه کند بت را مراعات
بگفت این و یکی درد
زمانی که با واقعیت جدید زندگی ام روبرو شدم (که البته کار آسانی نبود) ، مرتب از خودم میپرسیدم که چرا این اتفاق برای من افتاد؟!
میبایستی مسئولیت زندگی و سرنوشت خودم را بر عهده میگرفتم وبه جای شکوه و شکایت از وضع موجود، با شرایط کنار بیایم.
بنابراین انرژی ام را صرف حسرت خوردن برای آنچه که باید باشد و نیست یا اینکه ای کاش این اتفاق بد برای من نمی اوفتاد ،نکردم
بلکه انرژی ام را متمرکز کردم تا از آنچه دارم بهترین استفاده ممکن را ببرم.
من که نمیتوانست
 
او میکشد قلاب را
او میکشد قلاب را
او میکشد قلاب را
ز اندازه بیرون تشنه ام ساقی بیار آن اب را
اول مرا سیراب کن وانگه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر می نکردم بیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را
من نیز چشم از خواب خوش بر می نکردم بیش از این
روز فراق دوستان شب خوش ، شب خوش
شب خوش بگفتم خواب را
شب خوش بگفتم خواب را
♫♫♫♫
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچکس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
سعد
سی و نمیدونم چند روز مونده به کنکور. این روزها بی نهایت آرومم. حال امسال و پارسال همین روزهام اصلا قابل مقایسه نیست. این منبع آرامش چیه یا کیه الله اعلم! تازه پارسال آرامبخش هم مصرف میکردم ولی امسال هیچی و صد برابر هم آروم ترم. :) با وجود این که اندازه ی پارسال هم درس نخوندم… امیدوارم همیطوری آروم بمونم. :))
امروز آخرین روزی هستش که قراره توی هارون الرشید (ر.ک به پست های قبل) سپری بشه و فردا میام خونه. دلم برای تک تک شون تنگ میشه. نیکا، پریا، فاطمه،
بود محال تو را، داشتن امید محال
به عالمی که نباشد همیشه بر یک حال
از آن زمان که جهان بود حال زینسان بود
جهان بگردد، لیکن نگرددش احوال
دگر شدی تو ولیکن همان بود شب و روز
دگر شدی تو ولیکن همان بود مه و سال
نبود شهر در آفاق خوشتر از تبریز
به ایمنی و مال و به نیکوی و جمال
زناز و نوش همه خلق بود نوشانوش
زخلق و مال همه شهر بود مالامال
در او به کام دل خویش هر کسی مشغول
امیر و بنده و سالار و فاضل و مفضال
یکی به طاعت ایزد، یکی به خدمت خلق
یکی به جستن نام و یک
قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ:
 قَسْوَةُ الْقُلُوبِ مِنْ جَفْوَةِ الْعُیُونِ
وَ جَفْوَةُ الْعُیُونِ مِنْ کَثْرَةِ الذُّنُوبِ
وَ  کَثْرَةُ الذُّنُوبِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیَا
وَ حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة
مسیح اینچنین فرمود:
سنگدلیها از خشکیِ چشمها سرچشمه میگیرد
و خشکیِ چشمها به علت زیادی گناهان 
و بسیاریِ گناهان از حبِ دنیاست
و حب دنیا منشا همه ی گناهان است
خود نوشت:
خدایا به خاطر تو بخشیدمش گرچه شاید اصلا او باید مرا ببخشد.
 

ز اندازه بیرون تشنه‌ام، ساقی بیار آن آب را اول مرا سیراب کن، وان گه بده اصحاب را من نیز چشم از خواب خوش، بر می‌نکردم پیش از این روز فراق دوستان، شب خوش  بگفتم خواب را هر پارسا را کان صنم، در پیش مسجد بگذرد چشمش بر ابرو افکند، باطل کند محراب را من صید وحشی نیستم، در بند جان خویشتن گر وی به تیرم می‌زند، استاده‌ام نشاب را مقدار یار همنفس، چون من نداند هیچ کس ماهی که بر خشک اوفتد، قیمت بداند آب را وقتی در آبی تا میان، دستی و پایی می‌زدم اکنو
بسم الله الرحمن الرحیم
 
دانشگاه نوشت (2): ماهی که بر خشک اوفتد، قیمت بداند آب را
 
در طول دوران مدرسه، همه ی کار های رسمی و اداری ام را به جز درس خواندن، پدر و مادرم برایم انجام می دادند. مثلاً اگر خودم تنهایی می خواستم به پزشک مراجعه کنم، واقعاً نمی دانستم که روندش چگونه است. هنوز هم درباره ی بعضی از مراحلش لنگ می زنم!
پس از آغاز کردن دانشگاه و پیش رفتن تدریجی اش، منِ تک فرزند دردانه ی آفتاب مهتاب ندیده ی خانواده، که جزء شخصیتم شده بود که همه با
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






























param name="AutoStart" value="False">













 ۱. مقدار یار همنفس چون من نداند هیچکس
   ماهی که در آب اوفتد قیمت بداند آب ر
 شعرهای مظاهر مصفا
مظاهر مصفا (زادهٔ ۱۳۱۱، اراک) استاد دانشگاه، شاعر و مصحح برجستهٔ معاصر ایران است.
شعرهای مظاهر مصفا
دلم بستهٔ مهر دلبند نیست
ز دیدار دلبند خرسند نیست
به مهر تو سوگند ای سست مهر
اگرچه دگر جای سوگند نیست
چو بشکسته یی آخرین عهد من
دگر با توام رای پیوند نیست
بلی آنکه صد بار پیمان شکست
بدو عهد بستن خوشایند نیست
تو را آزمودیم ما بارها
به کار تو جز ریب و ترفند نیست
به دل تا فریبیت صورت نبست
به لبهات نقشی ز لبخند نیست
تو مردم فریب
سوالات بخش شبکه
۱.اگرامنیت شبکه برقرار نگردد چه اتفاقی می اوفتد؟
۲.برای بالا بردن امنیت در هنگام استفاده از سرویس های ارتباطی چه مواردی را باید رعایت کرد؟
۳.برای مواجهه باایمیل یا وبلاگ های تبلیغاتی وغیر ضروری وناخاسته چه باید کرد؟
۴.سه مورد از کلاه برداری های اینترنتی را بنویسید؟
۵.ویروس های رایانه ای را تعریف کنید؟
۶.ازعملکرد ویروس ها سه مورد نام ببرید
وتوضیح  دهید؟
۷.انواع برنامه های مخرب را نام ببرید؟(۴مورد)
۸.کرم رایانه ای را توضیح دهی
دورۀ دوماهۀ آموزشی بالاخره تمام شد. این دو ماه پر از روزها و لحظات تلخ و شیرین بود که خاطرات و تجربیات فراوانی برایم به‌جا گذاشت. حال که این دورۀ سرد و سخت به‌پایان رسیده، خوب و نیکوست که آن‌چه در این دو ماه آموختم و به‌چشم دیدم را به رشتۀ تحریر دربیاورم تا به‌سان چراغی مسیر پیش‌رویم را در ادامۀ روزهای زندگی روشن کند.
1. نظم‌پذیری و قاعده‌مندی: در این دو ماه یاد گرفتم که انسان اگر بخواهد می‌تواند شب‌ها زود بخوابد و صبح‌ها نیز زود بیدار ش
دورۀ دوماهۀ آموزشی بالاخره تمام شد. این دو ماه پر از روزها و لحظات تلخ و شیرین بود که خاطرات و تجربیات فراوانی برایم به‌جا گذاشت. حال که این دورۀ سرد و سخت به‌پایان رسیده، خوب و نیکوست که آن‌چه در این دو ماه آموختم و به‌چشم دیدم را به رشتۀ تحریر دربیاورم تا به‌سان چراغی مسیر پیش‌رویم را در ادامۀ روزهای زندگی روشن کند.
1. نظم‌پذیری و قاعده‌مندی: در این دو ماه یاد گرفتم که انسان اگر بخواهد می‌تواند شب‌ها زود بخوابد و صبح‌ها نیز زود بیدار ش
.
مقدمه : در چیستی عقلخداوند موش را خلق کرد. زرافه را خلق کرد. آدم را هم خلق کرد. درخت را هم خلق کرد. خداوند به موش ها عقل داد. به زرافه هم عقل داد. به آدم هم عقل داد. و حتی به درخت هم عقل داد. چگونه؟ چگونه درخت می اندیشد؟ درخت که حرکتی نمی کند و تصمیمی نمی گیرد. پس، چگونه است؟ اینگونه که می داند ریشه هایش را بایستی در زمین بدواند و از آفتاب نور بگیرد تا بتواند به حیات خود ادامه دهد. به اینجا رسیدیم که موجودات زنده، عقل دارند. اما سنگ عقل ندارد. جلوتر ب
بقلم شهروز براری صیقلانی اپئزود اول از اثر شماره یک                    نویسنده اثر     شهروز براری  صیقلانی  اثر   
L♥o♥v♥e♥♥♥s♥h♥i♥n♥♥b♥r♥a♥r♥y♥
 
داستان اول ♦♦ از شهروز براری صیقلانی   ♦♦
        
               همواره حرفهایم را نتوانستم بگویم ، درعوض بی وقفه نوشته آم . چه توان کرد وقتی توان ابراز نباشد؟ نوشتن بهتر از در خود نهفتن است . هر چه است از نگفتن بهتر است. افسوس ک اشتیاق خواندنش نباشد. افسوس.....
ترا روی کاغذ ها جامیگذارم و میروم ،م

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها